باشد که هرگز ویژگی های من را ترک نکند
پوچی معنوی و انتظار مهجور بین آن که با مرگی لذیذ وارد تن و جان شد لبه ها را جلا داد و قلب لشکرکشی او با ناخن های شکسته میان کف دست های خسته ات شد.
دراز کشیدن روی سنگ مرمر، دراز کشیدن روی خاک سنگریزه ای که به آسمان بی رنگ مراکش خیره شده اند، پرندگان قبل از اینکه بخوابند سروصدا می کنند.
پوست نازکی که از تو به جا میماند وقتی تمام لمسهای نامرئی و احساسی را کنار گذاشتی و از هفتاد و هفت وطن ما آمیزهای از خاطرات مرتبط با رایحههای خاص را احتکار کردی.
ریحان
خانواده قدیمی
شکوفه لیمو
اتاق های فراموش شده
شکوفه پرتقال
ظروف تزئین شده
و شکوفه بادام
و یک ساختمان قدیمی که عشق از آن رشد می کند.
به اندازه کافی از شما سپاسگزارم
نسیم سبزی مرا پر از دلتنگی می کند، نمی خواهم نوارش را پس بگیرم، هیچ ناله ای دوست ندارد با انگشت تحقیر پیشانی اش را بزند.
بهار و مخلوقات خوب خدا.
یک اسباب بازی شیشه ای سر شکسته، فقط یادم هست که از مادربزرگم است و رنگ موهایش قرمز عقیق است مثل رنگ موهای من.
راحت
زخمها آیندهای را لمس میکنند که با زخم پوشانده نشده است.
بویی از باد، خیابان های قدیمی و قلعه های متروک.
روحش از من بیرون زد و چیزی نمانده بود
خانه
در، درب
سقف
بخشی از عکس های قاب شده نیست
در هر شکاف دیوار آن را می بینم.
در تمام دیوانگی که می بینم.
او برای من یک برادر و یک لوتون حرامزاده بود.
باشد که او هرگز از ویژگی های من خارج نشود.