و من پرنده ای هستم با یک بال
شیر نر.
از آنچه دوست داری به تو میگفتم، گلهای زرد، بلوط و آنقدر عشق که در چشمانم میشکند، یاس زرد که زود پژمرده نمیشود جمع میکنم و پیشانی تو را آراسته.
داشتم تمام صحبتهایی را که از ما یک زوج هماهنگ میسازد انتخاب میکردم، همیشه شکست میخوردم، چون همه چیز را فاش میکنم و چیزی از من باقی نمیماند، فقط نیمی از صدای ضعیف باقی میماند که چند حرف را زمزمه میکند، به سمت هر چیزی که ما را به هم پیوند میدهد میدوم و شکست میخورم. انگار بیهوده بودم .
و چگونه می توانم حتی اگر یک کاربرد داشته باشد، در حالی که اینجا گیر کرده ام، بین سقف و زمین.. شب روح را خفه می کند و هاله اش را می گذراند، مانند پرنده ای تک بال، ناتوان از پرواز.
من عاشق همه چیزهای زیبا و متناقض مثل بغل کردن با وجود گریه بودم و هستم.
هی لیث
گریه دلی دارد که آتش نمی سوزد لیث، گویا جان من برای تو دردناکتر است.