امشب باید بنویسم
امشب باید بنویسم
داشتن یک آدم معجزه آسا، یک فرد بدون ابعاد، بدون انتهای، بدون درخشش سوزان، حتی بسیار زرد.
من هر روز در مورد آن خواب می بینم.
آنهایی بودند که چشمانشان اشک خنده می ماند تا من بخندم.
و کسی که هرگز از حرف زدن در مورد چیزهای احمقانه دست نمی کشد و برای من شوخی های کاملاً پوچ می کند. می دانم که ممکن است به شکلی عجیب از عشق بنویسم، اما غرابتی که با آن خود را هدایت می کنم، لبه پرتگاه را جایی برای پرواز کرده است.
این که آدمی مثل بیت زیبایی باشد که سرودهایش تمام نمی شود، سرابی مبارک است، بلکه زندگی با خیالی سبک است مثل باد پر از گل های داوودی و شکوفه های بادام.
من گل های لاله و داوودی را خیلی دوست داشتم، گل رز را خیلی دوست نداشتم، زیرا همیشه آنها را می دیدم، ریحان را دوست داشتم زیرا به عنوان یک دسته گل رز ارائه نمی شود، بلکه شما به عنوان یکی از گل های خود از آن مراقبت کنید. فرزندان.
شاید سکسکه بود
یا لوزا