گم شده
- ادبیات
بسیار حساس
او روی این نکته بسیار حساس بود که در عین حال بین مرگ و وحشت بود، ما از آن به یاد او و من عکاسی کردیم، نه...
ادامه مطلب » - ادبیات
قلب شکسته
با دل شکسته و سر به عقب سوار قطار تنهایی رفتم، قلبم شکست و چاله ای که خودش در آن کند فشارم داد و...
ادامه مطلب » - ادبیات
دلم تلخ برات تنگ شده
تو ای همسفر زمان، که زمان ما را تبدیل به اتم هوا کرده است، دست چپمان را می بینیم که به ساعتی خالی از عقربه بسته شده است، اثری نیست…
ادامه مطلب » - ادبیات
و از من تو
فکر می کردم در زمستان روح سردت در آغوش گرفتنت چیز مشکوکی است، دستم تحمل بار گذاشتن روی آرنجت را نداشت و تو را به سوی فرشتگان می کشاند...
ادامه مطلب » - ادبیات
یک ابر
ترس من در او بود، چون او ابدی بود، از هر نظر جاودانه بود، از او پرواز کردم و دورش چرخیدم، او اهمیتی نداد...
ادامه مطلب »